سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نگاهی به اسم او

بسم الله الرحمن الرحیم ولاحول ولا قوه الا بالله العلی العظیم
زنی به نام «جبله مکی‏» نقل می‏کند که از میثم تمار شنیدم که می‏گفت: این امت، پسر دختر پیامبرشان را در دهم محرم می‏کشند و دشمنان خدا این روز را مبارک می‏دانند. این واقعه، قطعا انجام خواهد گرفت. این، داستانی است که مولایم امیرمؤمنان مرا از آن آگاه کرده است. او به من خبر داده است که بر حسین(ع) همه چیز خواهد گریست، حتی حیوانات بیابان و دریا و آسمان و خورشید و ماه و ستارگان و آدمیان و اجنه مؤمن و همه و همه....

آن گاه میثم گفت: ای جبله! بدان که حسین‏بن علی(ع) سرور شهیدان در قیامت است و یارانش بر شهیدان دیگر برتری دارند. ای جبله! هرگاه به خورشید نگاه کردی و دیدی که چون خون تازه، قرمز است، بدان که سیدالشهدا کشته شده‏است.

جبله می‏گوید: یک روز از خانه بیرون آمدم. دیدم خورشید بر دیوارها می‏تابد، همچون پارچه‏های رنگ‏آمیزی شده که به سرخی می زد. صیحه کشیده و گریه کردم و گفتم: به خدا سوگند، سرور ما حسین‏بن علی(ع) کشته شد!.... (20)

شهادت، فصل سرخ زندگی
حمایت از حق، پیامدهایی چون «شهادت‏» هم دارد، ولی برای حامیان حق، لذتی بالاتر از آن نیست، چرا که عشقشان به ارزشهای متعالی و ماندگار الهی، آنان را از تعلقات دنیوی آزاد ساخته است و برای سعادت ابدی به آسانی حاضرند تا نقد جان را در میدانهای ایثار و فداکاری و مبارزه به خالق جان بفروشند و به لقای او و بهشت جاوید برسند.

اسلام، عزیزتر از مسلمان است. و اگر مسلمان، عزتی دارد، در سایه ایمان و اسلام است. بنابراین، مسلمان کسی است که در لحظه‏های سرنوشت‏ساز و در هنگام نیاز با بذل مال و جان و هستی، اسلام را یاری کند.

میثم یکی از این جانبازان راه دین و فداکاران مخلص راه ولایت وحق و عدالت‏بود. جان را هم بر سر حمایت از فضیلتهایی که در وجود علی(ع) و در خط ولایت آن حضرت، تجسم یافته بود، فدا کرد. شهادت، میلاد سرخ میثم بود. برگی بود که با خون، رقم بقا بر آن زده شد و کتاب زندگی‏اش پس از مرگ، جاودانگی یافت. اینک با هم این اوراق سرخ و خونین را که سندی دیگر بر کمال و برتری و برجستگی میثم تمار است‏بخوانیم:

با «حبیب‏»
شهادت در راه خدا آرزوی بزرگ «میثم تمار» و «حبیب‏بن مظاهر» بود. و هردو به این آرزو رسیدند; حبیب، در رکاب حسین(ع) و میثم در مبارزه با طغیان «ابن زیاد».

روزی، میثم در مجلس «بنی اسد» با حبیب‏بن مظاهر ملاقات کرد. مدتی باهم گفتگو کردند. در پایان این دیدار، حبیب‏بن مظاهر گفت: گویا پیر مرد خربزه‏فروشی (21) را می‏بینم که در راه دوستی فرزندان و خاندان پیامبر، او را به دار می‏آویزند و بر چوبه دار، شکمش را می‏درند. (اشاره به شهادت میثم در کوفه)

میثم هم در پاسخ گفت: من هم گویا مردم سرخ‏رویی را می‏بینم و می‏شناسم، با دو دسته موی بر سر که برای یاری فرزند دختر پیامبرش قیام می‏کند و کشته می‏شود و سرش در کوفه گردانده می‏شود. (اشاره به شهادت حبیب در کربلا) پس از این گفتگو از هم جدا شدند و رفتند.

اهل آن مجلس، که آن دو را به دروغ متهم می‏کردند، هنوز متفرق نشده بودند که «رشید هجری‏» یکی از یاران علی‏«ع‏» فرا رسید و سراغ میثم و حبیب را از آنان گرفت.گفتند: این جا بودند و شنیدیم که چنین و چنان گفتند. گفت: خدا میثم را رحمت کند! فراموش کرد این را هم به گفته‏اش بیفزاید که: «به آن کس که سربریده حبیب را به کوفه می‏آورد، صد درهم بیشتر داده می‏شود.» و. .. رفت. آنان گفتند: این دیگر از آن دو هم دروغگوتر است! ولی چند روزی نگذشت که میثم را بردار آویخته دیدیم و سر حبیب را هم پس از کشتنش آوردند و هرچه را که آن دو گفته بودند به همان صورت اتفاق افتاد. (22)

به دنبال «حسین‏»(ع)
میثم، خبر حرکت امام حسین(ع) را به طرف مکه شنید. در همان سال، تصمیم گرفت که به قصد حج عمره روی به مکه بنهد. در مکه به دیدار امام حسین(ع) موفق نشد. پس از حج‏به مدینه رفت. در دیداری که با «ام سلمه‏» - همسر پیامبر - داشت، خود را معرفی کرد. ام سلمه گفت: پیامبر، بارها تو را یاد می‏کرد و در دل شبها، سفارش تو را به علی(ع) می‏نمود. میثم از ام‏سلمه، حسین‏بن علی را پرسید. ام‏سلمه گفت: به اطراف مدینه رفته است، او نیز همواره تو را یاد می‏کرد. میثم گفت: من نیز همواره به یاد آن بزرگوار هستم. امروز موفق به دیدار او نشدم. به او بگو که دوست داشتم بر او سلام بگویم. من بر می‏گردم و به خواست‏خدا یکدیگر را نزد پروردگار، دیدار خواهیم کرد. (اشاره به شهادت قریب الوقوع امام حسین(ع) بود، زیرا بیست روز پس از این سخن بود که امام حسین(ع) به شهادت رسید.)

آن گاه ام‏سلمه با عطری محاسن میثم را معطر ساخت. میثم گفت: به زودی ریشم با خون، رنگین خواهد شد. ام‏سلمه: چه کسی این خبر را به تو داده است؟

میثم: مولا و سرور من!

ام‏سلمه، در حالی که از اندوه، بغض گلویش را گرفته بود، گریست و گفت: علی(ع) فقط مولای تو نیست، بلکه سرور من و سالار همه مسلمانان است. آن گاه ام‏سلمه از او خداحافظی کرد. (23)

دستگیر شدن میثم
میثم در کوفه، مورد احترام بود و شخصیت اجتماعی‏اش موقعیت او را از هرجهت، حساس کرده بود. از سفر حج‏به سوی کوفه برمی‏گشت که «ابن زیاد» دستور دستگیری او را قبل از رسیدن به شهر، صادر کرد. این در حالی بود که مسلم‏بن عقیل در کوفه به شهادت رسیده و تشنج و اضطراب، کوفه را فراگرفته و شیعیان سرشناس و چهره‏های برجسته هوادار اهل‏بیت، تحت تعقیب یا در زندان بودند و زمینه برای اعتراضها و شورشها فراهم بود.

«عریف‏» به همراه صد نفر از ماموران، برنامه دستگیری میثم را قبل از ورودش به کوفه، تدارک دیدند. ابن‏زیاد او را تهدید کرده بود که اگر میثم را دستگیر نکند، خودش به قتل خواهد رسید. عریف به «حیره‏» آمد و با همراهانش در انتظار رسیدن میثم بود. میثم را در همان جا، پیش از آن که پایش به خانه برسد گرفتند. میثم به ماموران حوادث آینده و چگونگی شهادت خویش را بازگو کرد.

میثم گرچه در آن روز، پیرمردی سالخورده بود که بر استخوانهایش جز پوستی باقی نمانده بود (24) و از نظر جسمی، تحلیل رفته بود، لیکن از نظر شهامت و قوت قلب و قدرت روحی و اراده استوار و زبان گویا و فصیح و ایمان راسخ در حدی بود که ابن‏زیاد را، با آن همه قدرت و مامور به وحشت افکنده بود; به همین جهت هم برای بازداشت این پیرمرد جواندل و توانمند، صد مامور را گسیل ساخته بود.

ماموران، میثم را به کوفه وارد کردند. به عبیدالله‏بن زیاد خبر دادند که میثم اسیر و گرفتار شده است. در معرفی میثم به ابن‏زیاد گفتند که: او از نزدیکترین و برگزیده‏ترین یاران ابوتراب، علی(ع) است.

ابن زیاد گفت: وای بر شما! کار این مرد عجمی به این جا رسیده است؟! بیاوریدش...! میثم را از بازداشتگاه به حضور والی کوفه آوردند.

ابن زیاد، برای آزمودن روحیه میثم و گفتگو با او پرسید: -پروردگارت در کجاست؟

- در کمین ستمگران ... که تو یکی از آنانی.

- با این که عجم هستی با من این گونه سخن می‏گویی؟! به من خبر داده‏اند که تو با «ابوتراب‏» بسیار نزدیک بوده‏ای!

- آری، درست گفته‏اند.

- باید از علی تبری بجویی و با ابراز تنفر از او، او را به زشتی یاد کنی وگرنه دستها و پاهایت را بریده و بر دار می‏آویزمت.

میثم در مقابل این تهدید گفت: علی(ع) به من خبر داده است که مرا به دار می‏آویزی.

ابن زیاد برای جبران این وضع نامطلوب که پیش آمده بود، گفت: وای بر تو! با سخنان علی درخواهم افتاد. (عمل بر خلاف آن پیشگویی).

میثم گفت: چگونه؟ در حالی که این خبر را علی -علیه السلام از پیامبر و او از جبرئیل و جبرئیل هم از طرف خدا بیان کرده است. به خدا سوگند! از مکانی هم که در آن به دار آویخته می‏شوم به خوبی آگاهم که در کجای کوفه است و من نخستین مسلمانی هستم که در راه اسلام بر دهانم لجام زده خواهد شد.

ابن زیاد با شنیدن این سخن، بیشتر برآشفت و گفت: به خدا قسم! دست و پایت را قطع کرده و زبانت را رها می‏گذارم تا دروغ مولایت و دروغ تو آشکار شود. و همان دم دستور داد که دست و پایش را قطع کنند و بر دارش آویزند. (25)

و آن چنان که خواهیم دید، ابن زیاد نتوانست زبان میثم را رها و گویا ببیند، و به قطع آن هم دستور داد.

بر فراز دار
برای مردان خدا فراز دار، سکوی رفیع و افراشته‏ای برای معراج است.

به دار آویختن فرزانگان و غیورمردان به همان اندازه که برای قدرتهای خودکامه باطل، دلیل ضعف و هراس از آشکار شدن حق و تابش نور فضیلت و راستی است; برای شهیدان مصلوب، سرمایه عزت و سند افتخار است. میثم را به جرم حقگویی و حمایت از خط راستین علوی و سازش نکردن با سلطه جبارانه یزیدی به طرف چوبه دار بردند.

میثم را به دار آویختند. میثم مرگ را به چیزی نمی‏گرفت و چنان عادی و بی‏اعتنا، آن را تلقی می‏کرد که بر خشم دشمن می‏افزود. میثم تمار بر فراز دار با صدایی رسا مردم را برای شنیدن حقایق اسلام و احادیث‏سری علی(ع) فرامی‏خواند. (26) میثم می‏گفت: هرکس می‏خواهد حدیث مکنون و ارزشمند علی(ع) را بشنود، پیش از آن که کشته شوم بیاید. من شما را از حوادث آینده تا پایان جهان، خبر می‏دهم. مردم مشتاق، پیرامون او جمع می‏شدند. میثم از فراز منبر «دار» برای انبوه جمعیت، سخن می‏گفت. فضایل و شایستگیهای اهل‏بیت پیامبر و دودمان علی(ع) را بازگو می‏کرد و خیانتها و فسادهای بنی‏امیه را فاش می‏ساخت.

بیان حقایق و افشاگریهای میثم، در آن آخرین لحظه‏های حیات و از بالای دار، چنان مؤثر و تکان‏دهنده بود که به «ابن‏زیاد» خبر دادند: این بنده، شما را رسوا کرد. گفت: به دهانش لجام بزنید. و میثم، اولین کسی بود که در راه اسلام بر دهانش لجام زده شد. (27)

پس از آن، زبان حقگوی او را، که به صراحت روز و به برندگی شمشیر بود، بریدند. آن کس که مامور بریدن زبانش بود، به میثم گفت: هرچه می‏خواهی بگو! امیر فرمان داده است که زبانت را قطع کنم. میثم گفت: فرزند زن تبهکار -عبیدالله‏بن زیاد - خیال کرده است که می‏تواند من و مولایم را دروغگو معرفی کند! این است زبان من.

و آن مزدور، زبان میثم را از کامش برآورد.... (28)

میثم به همان حالت‏بود، تا این که فردایش، از بینی و دهان او خون غلیظ می‏آمد و بدین صورت، طبق آن پیشگویی، موی سفید صورتش با خون سرخ، رنگین شد.

روز سوم، مردی نزدیک میثم آمد و با نیزه به او اشاره کرد و گفت: به خدا قسم می‏دانم که اهل عبادت بودی و شبها را به مناجات به‏سرمی‏بردی. آن گاه با نیزه، چنان ضربتی بر پهلو یا شکم میثم فرود آورد که پیکرش دریده شد و جان پاک آن اسوه صبر و مقاومت و رشادت به افلاک شتافت و میثم با روح بلندش معراجی والاتر را آغاز کرد; که هم‏اکنون هم، آن طیران معنوی ادامه دارد و با هر درودی که از سوی خداجویان پاکدل و وارسته، نثار آن شهید راه فضیلت می گردد، مقام و رتبه‏اش در فردوس اعلا و نزد پروردگار، بالاتر می‏رود.

مزار شهید
مدتی پیکر پاک و مطهر میثم پس از شهادتش بر سر داربود. ابن زیاد برای اهانت‏بیشتر به میثم اجازه نداد که بدن‏مقدس او را فرود آورده و به خاک بسپارند; به علاوه می‏خواست‏با استمرار این صحنه، زهر چشم بیشتری از مردم‏بگیرد و به آنان بفهماند که سزای مدافعان و پیروان‏علی(ع) چنین است، ولی غافل از آن بود که شهید، حتی پس از شهادتش هم، راه نشان می‏دهد، الهام می‏بخشد، امید می‏آفریند و مایه ترس و تزلزل حکومتهای جور و ستم است.

هفت تن از مسلمانان غیور و متعهد که از همکاران او و خرمافروش بودند، این صحنه را نتوانستند تحمل کنند که میثم شهید، همچنان بالای دار بماند; با هم، هم‏پیمان شدند تا پیکر شهید را برداشته و به خاک بسپارند. برای غافل ساختن مامورانی که به مراقبت از جسد و دار مشغول بودند، تدبیری اندیشیدند و نقشه را به این صورت عملی ساختند که: شبانه در نزدیکیهای آن محل، آتشی افروختند و تعدادی از آنان بر سر آن آتش ایستادند.

نگهبانان، برای گرم شدن به طرف آتش آمدند، در حالی که چند نفر دیگر از دوستان شهید، برای نجات پیکر مقدس «میثم‏» از آتش دور شده بودند. طبیعتا، ماموران که در روشنایی آتش ایستاده بودند، چشمشان صحنه تاریک محل دار را نمی‏دید. آن چند نفر، خود را به جسد رسانده و آن را از چوبه دار باز کردند و آن طرفتر در محل برکه آبی که خشک شده بود دفن نمودند.

صبح شد. ماموران جنازه را بر دار ندیدند; خبر به «ابن‏زیاد» رسید. ابن زیاد می‏دانست که مدفن او مزار هواداران علی(ع) خواهد شد. از این رو جمع انبوهی را برای یافتن جنازه میثم، مامور تفتیش و جستجوی وسیع منطقه ساخت، ولی آنان هرچه گشتند، اثری از جنازه نیافتند و مایوس گشتند. (29)

اینک مزار شهید یک مشهد است و به شهادت ایستاده است. گواه پیروزی حق و شاهد رسوایی و نابودی باطل است. در سرزمین عراق در محلی میان نجف اشرف و کوفه، بارگاهی است که مدفن «میثم تمار» است. بر سنگ مزارش نام میثم به عنوان یار و مصاحب علی - علیه السلام نوشته شده است.

«میثم‏» یکپارچه تلاش و اشتیاق بود. در راه تثبیت‏حق و روشن نگاهداشتن مشعل حق و ارزشهای اصیلی که به خاموشی می‏گرایید، جان بر کف و شهادت‏طلب بود. او با وارستگی و ایمانی استوار و جهادی پایدار، رهروی راستین در مسیر حق بود; مجاهدی سرشار از اخلاص و تجسمی والا از عقیده و جهاد بود.

سزاوار است که جویندگان حق و پویندگان راه پاکی که میثم به انجام رسانید، به آن یگانه اقتدا کنند و در اندیشه و کردار و در فکر و عمل، گام، جای گام او بگذارند.که او «اسوه‏» بود.

و پیروی از اسوه‏های کمال، وظیفه کمال جویان است.

شهیدان، اینگونه در تداوم راهشان توسط پیروان وفادار، به حیات جاوید می‏رسند.

سلام خدا و فرشتگان وپاکان بر «میثم تمار»، که هنوز هم چراغی روشن بر سر راه انسانیت است، نور می‏دهد و «راه‏» می‏نماید.

«پایان‏»

منابع تحقیق
1. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، بیست جلد، چاپ اول، دار احیاء الکتب العربیه، بیروت.

2. الامین، سید محسن، اعیان الشیعه، ده جلد، دارالتعارف، بیروت 1403ق.

3. ابن حجر عسقلانی، الاصابة فی تمییز الصحابه، داراحیاء التراث العربی، بیروت 1328ق.

4. قمی، شیخ عباس، منتهی ال‏آمال، انتشارات جاویدان، تهران.

5. ، نفس المهموم، ترجمه شعرانی، کتابفروشی اسلامیه، تهران 1374.

6. ، سفینة البحار، انتشارات فراهانی.

7. مفید، ابو عبدالله محمدبن نعمان، ارشاد،کنگره شیخ مفید، قم‏1413ق.

8. کشی، رجال، انتشارات دانشگاه مشهد، مشهد.

9. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، مؤسسة الوفاء، بیروت 1403ق.

پی‏نوشتها:

1. شرح ابن ابی الحدید، ج‏2، ص‏291.

2. ابن حجر عسقلانی، الاصابة فی معرفة الصحابه،ج‏3، ص‏4.

3. شیخ عباس قمی، نفس المهموم، ترجمه شعرانی، ص‏59.

4. شیخ مفید، ارشاد، ج‏1، ص‏323; شرح ابن ابی الحدید، ج‏2، ص‏291.

5. سفینة البحار، ج‏2، ص‏524.

6. سفینة البحار; ج‏2، ص‏525 ; بحار الانوار، ج‏41، ص‏268.

7. شیخ عباس قمی، نفس المهموم، ص‏60; شیخ عباس قمی، منتهی ال‏آمال، ص‏276; بحار الانوار، ج‏40، ص‏200:

وفی الصدر لباناتاذا ضاق لها صدری نکت الارض بالکفوابدیت لها سری فمهما تنبت الارضفذاک النبت من بذری

8. بحار الانوار، ج‏53 ص‏112; سفینة البحار، ج‏2، ص‏524.

9. جواد محدثی، اسیر آزادی بخش، ص‏46، قطعه «به شهادت سوگند».

10. بحار الانوار، ج‏20، ص‏383.

11. شرح ابن ابی الحدید، ج‏2، ص‏292; شیخ مفید، ارشاد، ج‏1، ص‏324.

12. رجال کشی، ص‏85.

13. رجال کشی، ص‏86.

14. بحار الانوار، ج‏42، ص‏128; سفینة البحار، ج‏2، ص‏524.

15. سفینة البحار، ج‏2، ص‏524.

16. شیخ عباس قمی، نفس المهموم، ص‏59.

17. در اصطلاح علما این آگاهی «علم بلایا و منایا» نامیده می‏شود.

18. رجال کشی، ص‏80.

19. بحار الانوار، ج‏42، ص‏125.

20. بحار الانوار، ج‏45، ص‏202.

21. یکی از حرفه‏ها و شغلهای میثم.

22. سفینة البحار، ج‏1، ص‏205; نفس المهموم، ص‏60.

23. شرح ابن ابی الحدید، ج‏2، ص‏292; اعیان الشیعه، ج‏10، ص‏198.

24. شیخ عباس قمی، نفس المهموم، ص‏59.

25. شرح ابن ابی الحدید، ج‏2، ص‏293; بحار الانوار، ج‏42، ص‏124.

26. در گذشته به دار آویختن، بیشتر به این صورت بود که شخص را با طناب از دار می‏آویختند، ولی نه از گلو، بلکه از کتفها. مصلوب نه بر اثر خفه شدن، بلکه بر اثر فشار طناب و گرسنگی و ... پس از چندی به تدریج جان می‏داد.

27. شرح ابن ابی الحدید، ج‏2، ص‏294; بحار الانوار ، ج‏42، ص‏125.

28. رجال کشی، ص‏87.

29. رجال کشی، ص‏83.