آن گاه میثم گفت: ای جبله! بدان که حسینبن علی(ع) سرور شهیدان در قیامت است و یارانش بر شهیدان دیگر برتری دارند. ای جبله! هرگاه به خورشید نگاه کردی و دیدی که چون خون تازه، قرمز است، بدان که سیدالشهدا کشته شدهاست.
جبله میگوید: یک روز از خانه بیرون آمدم. دیدم خورشید بر دیوارها میتابد، همچون پارچههای رنگآمیزی شده که به سرخی می زد. صیحه کشیده و گریه کردم و گفتم: به خدا سوگند، سرور ما حسینبن علی(ع) کشته شد!.... (20)
شهادت، فصل سرخ زندگی
حمایت از حق، پیامدهایی چون «شهادت» هم دارد، ولی برای حامیان حق، لذتی بالاتر از آن نیست، چرا که عشقشان به ارزشهای متعالی و ماندگار الهی، آنان را از تعلقات دنیوی آزاد ساخته است و برای سعادت ابدی به آسانی حاضرند تا نقد جان را در میدانهای ایثار و فداکاری و مبارزه به خالق جان بفروشند و به لقای او و بهشت جاوید برسند.
اسلام، عزیزتر از مسلمان است. و اگر مسلمان، عزتی دارد، در سایه ایمان و اسلام است. بنابراین، مسلمان کسی است که در لحظههای سرنوشتساز و در هنگام نیاز با بذل مال و جان و هستی، اسلام را یاری کند.
میثم یکی از این جانبازان راه دین و فداکاران مخلص راه ولایت وحق و عدالتبود. جان را هم بر سر حمایت از فضیلتهایی که در وجود علی(ع) و در خط ولایت آن حضرت، تجسم یافته بود، فدا کرد. شهادت، میلاد سرخ میثم بود. برگی بود که با خون، رقم بقا بر آن زده شد و کتاب زندگیاش پس از مرگ، جاودانگی یافت. اینک با هم این اوراق سرخ و خونین را که سندی دیگر بر کمال و برتری و برجستگی میثم تمار استبخوانیم:
با «حبیب»
شهادت در راه خدا آرزوی بزرگ «میثم تمار» و «حبیببن مظاهر» بود. و هردو به این آرزو رسیدند; حبیب، در رکاب حسین(ع) و میثم در مبارزه با طغیان «ابن زیاد».
روزی، میثم در مجلس «بنی اسد» با حبیببن مظاهر ملاقات کرد. مدتی باهم گفتگو کردند. در پایان این دیدار، حبیببن مظاهر گفت: گویا پیر مرد خربزهفروشی (21) را میبینم که در راه دوستی فرزندان و خاندان پیامبر، او را به دار میآویزند و بر چوبه دار، شکمش را میدرند. (اشاره به شهادت میثم در کوفه)
میثم هم در پاسخ گفت: من هم گویا مردم سرخرویی را میبینم و میشناسم، با دو دسته موی بر سر که برای یاری فرزند دختر پیامبرش قیام میکند و کشته میشود و سرش در کوفه گردانده میشود. (اشاره به شهادت حبیب در کربلا) پس از این گفتگو از هم جدا شدند و رفتند.
اهل آن مجلس، که آن دو را به دروغ متهم میکردند، هنوز متفرق نشده بودند که «رشید هجری» یکی از یاران علی«ع» فرا رسید و سراغ میثم و حبیب را از آنان گرفت.گفتند: این جا بودند و شنیدیم که چنین و چنان گفتند. گفت: خدا میثم را رحمت کند! فراموش کرد این را هم به گفتهاش بیفزاید که: «به آن کس که سربریده حبیب را به کوفه میآورد، صد درهم بیشتر داده میشود.» و. .. رفت. آنان گفتند: این دیگر از آن دو هم دروغگوتر است! ولی چند روزی نگذشت که میثم را بردار آویخته دیدیم و سر حبیب را هم پس از کشتنش آوردند و هرچه را که آن دو گفته بودند به همان صورت اتفاق افتاد. (22)
به دنبال «حسین»(ع)
میثم، خبر حرکت امام حسین(ع) را به طرف مکه شنید. در همان سال، تصمیم گرفت که به قصد حج عمره روی به مکه بنهد. در مکه به دیدار امام حسین(ع) موفق نشد. پس از حجبه مدینه رفت. در دیداری که با «ام سلمه» - همسر پیامبر - داشت، خود را معرفی کرد. ام سلمه گفت: پیامبر، بارها تو را یاد میکرد و در دل شبها، سفارش تو را به علی(ع) مینمود. میثم از امسلمه، حسینبن علی را پرسید. امسلمه گفت: به اطراف مدینه رفته است، او نیز همواره تو را یاد میکرد. میثم گفت: من نیز همواره به یاد آن بزرگوار هستم. امروز موفق به دیدار او نشدم. به او بگو که دوست داشتم بر او سلام بگویم. من بر میگردم و به خواستخدا یکدیگر را نزد پروردگار، دیدار خواهیم کرد. (اشاره به شهادت قریب الوقوع امام حسین(ع) بود، زیرا بیست روز پس از این سخن بود که امام حسین(ع) به شهادت رسید.)
آن گاه امسلمه با عطری محاسن میثم را معطر ساخت. میثم گفت: به زودی ریشم با خون، رنگین خواهد شد. امسلمه: چه کسی این خبر را به تو داده است؟
میثم: مولا و سرور من!
امسلمه، در حالی که از اندوه، بغض گلویش را گرفته بود، گریست و گفت: علی(ع) فقط مولای تو نیست، بلکه سرور من و سالار همه مسلمانان است. آن گاه امسلمه از او خداحافظی کرد. (23)
دستگیر شدن میثم
میثم در کوفه، مورد احترام بود و شخصیت اجتماعیاش موقعیت او را از هرجهت، حساس کرده بود. از سفر حجبه سوی کوفه برمیگشت که «ابن زیاد» دستور دستگیری او را قبل از رسیدن به شهر، صادر کرد. این در حالی بود که مسلمبن عقیل در کوفه به شهادت رسیده و تشنج و اضطراب، کوفه را فراگرفته و شیعیان سرشناس و چهرههای برجسته هوادار اهلبیت، تحت تعقیب یا در زندان بودند و زمینه برای اعتراضها و شورشها فراهم بود.
«عریف» به همراه صد نفر از ماموران، برنامه دستگیری میثم را قبل از ورودش به کوفه، تدارک دیدند. ابنزیاد او را تهدید کرده بود که اگر میثم را دستگیر نکند، خودش به قتل خواهد رسید. عریف به «حیره» آمد و با همراهانش در انتظار رسیدن میثم بود. میثم را در همان جا، پیش از آن که پایش به خانه برسد گرفتند. میثم به ماموران حوادث آینده و چگونگی شهادت خویش را بازگو کرد.
میثم گرچه در آن روز، پیرمردی سالخورده بود که بر استخوانهایش جز پوستی باقی نمانده بود (24) و از نظر جسمی، تحلیل رفته بود، لیکن از نظر شهامت و قوت قلب و قدرت روحی و اراده استوار و زبان گویا و فصیح و ایمان راسخ در حدی بود که ابنزیاد را، با آن همه قدرت و مامور به وحشت افکنده بود; به همین جهت هم برای بازداشت این پیرمرد جواندل و توانمند، صد مامور را گسیل ساخته بود.
ماموران، میثم را به کوفه وارد کردند. به عبیداللهبن زیاد خبر دادند که میثم اسیر و گرفتار شده است. در معرفی میثم به ابنزیاد گفتند که: او از نزدیکترین و برگزیدهترین یاران ابوتراب، علی(ع) است.
ابن زیاد گفت: وای بر شما! کار این مرد عجمی به این جا رسیده است؟! بیاوریدش...! میثم را از بازداشتگاه به حضور والی کوفه آوردند.
ابن زیاد، برای آزمودن روحیه میثم و گفتگو با او پرسید: -پروردگارت در کجاست؟
- در کمین ستمگران ... که تو یکی از آنانی.
- با این که عجم هستی با من این گونه سخن میگویی؟! به من خبر دادهاند که تو با «ابوتراب» بسیار نزدیک بودهای!
- آری، درست گفتهاند.
- باید از علی تبری بجویی و با ابراز تنفر از او، او را به زشتی یاد کنی وگرنه دستها و پاهایت را بریده و بر دار میآویزمت.
میثم در مقابل این تهدید گفت: علی(ع) به من خبر داده است که مرا به دار میآویزی.
ابن زیاد برای جبران این وضع نامطلوب که پیش آمده بود، گفت: وای بر تو! با سخنان علی درخواهم افتاد. (عمل بر خلاف آن پیشگویی).
میثم گفت: چگونه؟ در حالی که این خبر را علی -علیه السلام از پیامبر و او از جبرئیل و جبرئیل هم از طرف خدا بیان کرده است. به خدا سوگند! از مکانی هم که در آن به دار آویخته میشوم به خوبی آگاهم که در کجای کوفه است و من نخستین مسلمانی هستم که در راه اسلام بر دهانم لجام زده خواهد شد.
ابن زیاد با شنیدن این سخن، بیشتر برآشفت و گفت: به خدا قسم! دست و پایت را قطع کرده و زبانت را رها میگذارم تا دروغ مولایت و دروغ تو آشکار شود. و همان دم دستور داد که دست و پایش را قطع کنند و بر دارش آویزند. (25)
و آن چنان که خواهیم دید، ابن زیاد نتوانست زبان میثم را رها و گویا ببیند، و به قطع آن هم دستور داد.
بر فراز دار
برای مردان خدا فراز دار، سکوی رفیع و افراشتهای برای معراج است.
به دار آویختن فرزانگان و غیورمردان به همان اندازه که برای قدرتهای خودکامه باطل، دلیل ضعف و هراس از آشکار شدن حق و تابش نور فضیلت و راستی است; برای شهیدان مصلوب، سرمایه عزت و سند افتخار است. میثم را به جرم حقگویی و حمایت از خط راستین علوی و سازش نکردن با سلطه جبارانه یزیدی به طرف چوبه دار بردند.
میثم را به دار آویختند. میثم مرگ را به چیزی نمیگرفت و چنان عادی و بیاعتنا، آن را تلقی میکرد که بر خشم دشمن میافزود. میثم تمار بر فراز دار با صدایی رسا مردم را برای شنیدن حقایق اسلام و احادیثسری علی(ع) فرامیخواند. (26) میثم میگفت: هرکس میخواهد حدیث مکنون و ارزشمند علی(ع) را بشنود، پیش از آن که کشته شوم بیاید. من شما را از حوادث آینده تا پایان جهان، خبر میدهم. مردم مشتاق، پیرامون او جمع میشدند. میثم از فراز منبر «دار» برای انبوه جمعیت، سخن میگفت. فضایل و شایستگیهای اهلبیت پیامبر و دودمان علی(ع) را بازگو میکرد و خیانتها و فسادهای بنیامیه را فاش میساخت.
بیان حقایق و افشاگریهای میثم، در آن آخرین لحظههای حیات و از بالای دار، چنان مؤثر و تکاندهنده بود که به «ابنزیاد» خبر دادند: این بنده، شما را رسوا کرد. گفت: به دهانش لجام بزنید. و میثم، اولین کسی بود که در راه اسلام بر دهانش لجام زده شد. (27)
پس از آن، زبان حقگوی او را، که به صراحت روز و به برندگی شمشیر بود، بریدند. آن کس که مامور بریدن زبانش بود، به میثم گفت: هرچه میخواهی بگو! امیر فرمان داده است که زبانت را قطع کنم. میثم گفت: فرزند زن تبهکار -عبیداللهبن زیاد - خیال کرده است که میتواند من و مولایم را دروغگو معرفی کند! این است زبان من.
و آن مزدور، زبان میثم را از کامش برآورد.... (28)
میثم به همان حالتبود، تا این که فردایش، از بینی و دهان او خون غلیظ میآمد و بدین صورت، طبق آن پیشگویی، موی سفید صورتش با خون سرخ، رنگین شد.
روز سوم، مردی نزدیک میثم آمد و با نیزه به او اشاره کرد و گفت: به خدا قسم میدانم که اهل عبادت بودی و شبها را به مناجات بهسرمیبردی. آن گاه با نیزه، چنان ضربتی بر پهلو یا شکم میثم فرود آورد که پیکرش دریده شد و جان پاک آن اسوه صبر و مقاومت و رشادت به افلاک شتافت و میثم با روح بلندش معراجی والاتر را آغاز کرد; که هماکنون هم، آن طیران معنوی ادامه دارد و با هر درودی که از سوی خداجویان پاکدل و وارسته، نثار آن شهید راه فضیلت می گردد، مقام و رتبهاش در فردوس اعلا و نزد پروردگار، بالاتر میرود.
مزار شهید
مدتی پیکر پاک و مطهر میثم پس از شهادتش بر سر داربود. ابن زیاد برای اهانتبیشتر به میثم اجازه نداد که بدنمقدس او را فرود آورده و به خاک بسپارند; به علاوه میخواستبا استمرار این صحنه، زهر چشم بیشتری از مردمبگیرد و به آنان بفهماند که سزای مدافعان و پیروانعلی(ع) چنین است، ولی غافل از آن بود که شهید، حتی پس از شهادتش هم، راه نشان میدهد، الهام میبخشد، امید میآفریند و مایه ترس و تزلزل حکومتهای جور و ستم است.
هفت تن از مسلمانان غیور و متعهد که از همکاران او و خرمافروش بودند، این صحنه را نتوانستند تحمل کنند که میثم شهید، همچنان بالای دار بماند; با هم، همپیمان شدند تا پیکر شهید را برداشته و به خاک بسپارند. برای غافل ساختن مامورانی که به مراقبت از جسد و دار مشغول بودند، تدبیری اندیشیدند و نقشه را به این صورت عملی ساختند که: شبانه در نزدیکیهای آن محل، آتشی افروختند و تعدادی از آنان بر سر آن آتش ایستادند.
نگهبانان، برای گرم شدن به طرف آتش آمدند، در حالی که چند نفر دیگر از دوستان شهید، برای نجات پیکر مقدس «میثم» از آتش دور شده بودند. طبیعتا، ماموران که در روشنایی آتش ایستاده بودند، چشمشان صحنه تاریک محل دار را نمیدید. آن چند نفر، خود را به جسد رسانده و آن را از چوبه دار باز کردند و آن طرفتر در محل برکه آبی که خشک شده بود دفن نمودند.
صبح شد. ماموران جنازه را بر دار ندیدند; خبر به «ابنزیاد» رسید. ابن زیاد میدانست که مدفن او مزار هواداران علی(ع) خواهد شد. از این رو جمع انبوهی را برای یافتن جنازه میثم، مامور تفتیش و جستجوی وسیع منطقه ساخت، ولی آنان هرچه گشتند، اثری از جنازه نیافتند و مایوس گشتند. (29)
اینک مزار شهید یک مشهد است و به شهادت ایستاده است. گواه پیروزی حق و شاهد رسوایی و نابودی باطل است. در سرزمین عراق در محلی میان نجف اشرف و کوفه، بارگاهی است که مدفن «میثم تمار» است. بر سنگ مزارش نام میثم به عنوان یار و مصاحب علی - علیه السلام نوشته شده است.
«میثم» یکپارچه تلاش و اشتیاق بود. در راه تثبیتحق و روشن نگاهداشتن مشعل حق و ارزشهای اصیلی که به خاموشی میگرایید، جان بر کف و شهادتطلب بود. او با وارستگی و ایمانی استوار و جهادی پایدار، رهروی راستین در مسیر حق بود; مجاهدی سرشار از اخلاص و تجسمی والا از عقیده و جهاد بود.
سزاوار است که جویندگان حق و پویندگان راه پاکی که میثم به انجام رسانید، به آن یگانه اقتدا کنند و در اندیشه و کردار و در فکر و عمل، گام، جای گام او بگذارند.که او «اسوه» بود.
و پیروی از اسوههای کمال، وظیفه کمال جویان است.
شهیدان، اینگونه در تداوم راهشان توسط پیروان وفادار، به حیات جاوید میرسند.
سلام خدا و فرشتگان وپاکان بر «میثم تمار»، که هنوز هم چراغی روشن بر سر راه انسانیت است، نور میدهد و «راه» مینماید.
«پایان»
منابع تحقیق
1. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، بیست جلد، چاپ اول، دار احیاء الکتب العربیه، بیروت.
2. الامین، سید محسن، اعیان الشیعه، ده جلد، دارالتعارف، بیروت 1403ق.
3. ابن حجر عسقلانی، الاصابة فی تمییز الصحابه، داراحیاء التراث العربی، بیروت 1328ق.
4. قمی، شیخ عباس، منتهی الآمال، انتشارات جاویدان، تهران.
5. ، نفس المهموم، ترجمه شعرانی، کتابفروشی اسلامیه، تهران 1374.
6. ، سفینة البحار، انتشارات فراهانی.
7. مفید، ابو عبدالله محمدبن نعمان، ارشاد،کنگره شیخ مفید، قم1413ق.
8. کشی، رجال، انتشارات دانشگاه مشهد، مشهد.
9. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، مؤسسة الوفاء، بیروت 1403ق.
پینوشتها:
1. شرح ابن ابی الحدید، ج2، ص291.
2. ابن حجر عسقلانی، الاصابة فی معرفة الصحابه،ج3، ص4.
3. شیخ عباس قمی، نفس المهموم، ترجمه شعرانی، ص59.
4. شیخ مفید، ارشاد، ج1، ص323; شرح ابن ابی الحدید، ج2، ص291.
5. سفینة البحار، ج2، ص524.
6. سفینة البحار; ج2، ص525 ; بحار الانوار، ج41، ص268.
7. شیخ عباس قمی، نفس المهموم، ص60; شیخ عباس قمی، منتهی الآمال، ص276; بحار الانوار، ج40، ص200:
وفی الصدر لباناتاذا ضاق لها صدری نکت الارض بالکفوابدیت لها سری فمهما تنبت الارضفذاک النبت من بذری
8. بحار الانوار، ج53 ص112; سفینة البحار، ج2، ص524.
9. جواد محدثی، اسیر آزادی بخش، ص46، قطعه «به شهادت سوگند».
10. بحار الانوار، ج20، ص383.
11. شرح ابن ابی الحدید، ج2، ص292; شیخ مفید، ارشاد، ج1، ص324.
12. رجال کشی، ص85.
13. رجال کشی، ص86.
14. بحار الانوار، ج42، ص128; سفینة البحار، ج2، ص524.
15. سفینة البحار، ج2، ص524.
16. شیخ عباس قمی، نفس المهموم، ص59.
17. در اصطلاح علما این آگاهی «علم بلایا و منایا» نامیده میشود.
18. رجال کشی، ص80.
19. بحار الانوار، ج42، ص125.
20. بحار الانوار، ج45، ص202.
21. یکی از حرفهها و شغلهای میثم.
22. سفینة البحار، ج1، ص205; نفس المهموم، ص60.
23. شرح ابن ابی الحدید، ج2، ص292; اعیان الشیعه، ج10، ص198.
24. شیخ عباس قمی، نفس المهموم، ص59.
25. شرح ابن ابی الحدید، ج2، ص293; بحار الانوار، ج42، ص124.
26. در گذشته به دار آویختن، بیشتر به این صورت بود که شخص را با طناب از دار میآویختند، ولی نه از گلو، بلکه از کتفها. مصلوب نه بر اثر خفه شدن، بلکه بر اثر فشار طناب و گرسنگی و ... پس از چندی به تدریج جان میداد.
27. شرح ابن ابی الحدید، ج2، ص294; بحار الانوار ، ج42، ص125.
28. رجال کشی، ص87.
29. رجال کشی، ص83.